تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آریاییها و آدرس ariayiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...
ما همه شاگرد و استادش خداست...
درس آن راه کمال و بندگیست...
شیوه ی انسان شدن در زندگیست...
امتحانش ازکتاب معرفت...
نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...
با عمل تنها بود این آزمون...
از مسیر عقل رفتن تاجنون...
باید اینجا چشم دل را وا کنی...
تا که در عرش خدا ماوا کنی...
درس اول در وصالش، اشتیاق...
درس آخر، وصل و پایان فراق...
شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...
ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...
شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...
محو رخسار گلی بی خار و خس...
فرامرزمحمدزاده
صدایم کن، چو لب وا می کنی عشق است
خودت را در دلم جا می کنی عشق است
تو با شرم قشنگ عمق چشمانت . . .
مرا وقتی تماشا می کنی عشق است
سکوتی خفته در حجم نفس هایت . . .
محبت را که حاشا می کنی عشق است
چه شد آن وقت دیدارت نمی دانم . . .
همین امروز و فردا می کنی عشق است
تو کز پشت حصار پنجره هر روز . . .
فضای شیشه را ها می کنی عشق است
میان کوچه می پاشی نجابت را . . .
دلم را اینچنین تا می کنی عشق است
فرامرز محمدزاده
میتوانم رد پایت را بگیرم عشق من؟
در خیابان دستهایت را بگیرم عشق من؟
زیر باران میروی ...ادم هوایی میشود
میشود اب وهوایت را بگیرم عشق من؟
این مسیرو این خیابان این هوای بیکسیت
از تو باید انزوایت را بگیرم عشق من
خسته ای تا مرز مردن خود کشی ها میکنی
باید از قلبت هدایت را بگیرم عشق من
من فراموشت شدم حتما خدایی با تو هست
از تو میخواهم خدایت را بگیرم عشق من
چوب لای چرخ این احساس بیتابم نریز
عشق یعنی ادعایت را بگیرم عشق من
فیلم بازی میکنی و کارگردانم بیا
صد پلان از هر نمایت را بگیرم عشق من
گرم خواهد شد زمستانم اگر یک ثانیه
گرمی انگشت هایت را بگیرم عشق من
فرامرز محمدزاده
"دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟"
امیدی بر جماعت نیست میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم
چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی
که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم
اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم
خیابانها پر از دلدار و معشوقان سردرگم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم ؟
کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم
یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم
فرامرزمحمدزاده
مرا ببخش عزیزم که عاشقت شده ام
مخل ثانیــــه هــــا و دقایقت شـده ام
گذشته های قشنگت دوباره زنده شده
و در خیال خودم عشق سابقت شده ام
لیاقتیست تــو را داشتن _ فرشتــــه من _
دلم خوش است که این بار لایقت شده ام
برای رد شدن از رود تلـــــخ خاطره ها
سوار شو ؛ بگذر تا که قایقت شده ام
و باز قایق دل را به سوی عشق بران
کنون کـه همدم باد موافقت شده ام
تـــــو یادگـــار بهـاری ؛ درون بوم دلــــــم
تو دشت عاطفه ای و شقایقت شده ام
آهای دختر رویا ، آهای زندگــی ام
ببین که آینه ای از علایقت شده ام
برای اینکه مرا حس کنــــــی بصورت اشک
میان چشم تو ؛ همراه هق هقت شده ام
بـــه دل نگــیر گنــــاه مــرا الــــهه مـــهر
مرا ببخش که بد موقع عاشقت شده ام
فرامرز محمدزاده
بنده حتی شده با زور تو را می خواهم
تا بدانی به چه منظور تو را می خواهم!
عاشقی کار ِ دل است و دو طرف بی تقصیر
طبق فرمایش مذکور تو را می خواهم
گرچه “آن جور…” که گفتم نشود ، اما باز
مطمئن باش که “این جور…” تو را می خواهم
آن شب وصل که گفتند ولی نزدیک است
لاجرم مدتی از دور تو را می خواهم!
مطربی چون که حرام است در اسلام ِ عزیز
بی دف و تنبک و تنبور تو را می خواهم!
از همان بدو تولد که بگیری …آن وقت ،
برسی…تا به لب گور تو را می خواهم
زشتی ات هر چه که باشد به نظر زیبایی
این من ِ کله خر و کور تو را می خواهم
فرامرز محمدزاده
گاه در گُل می پسندد ، گاه در گِل میکشد
هرچه آدم می کشد ، از "خامی دل "می کشد
گاه مثل پیرمردان ساکت است و باوقار ،
گاه مثل نوعروسان ، بی خبرکِل می کشد
کج روی های "دلم" این نکته را معلوم کرد:
عشق حتی بار کج را -هم- به منزل میکشد
موجهای بیقرار و گوشماهی ها که هیچ!!
"عشق ، گهگاهی نهنگی را به ساحل می کشد
فرامرز محمدزاده
فرستنده: کژال
پیراهن تو بر تن این شعر گشاد است
در وصف تنت شاعر ناکام زیاد است
در حسرت فتحت قلم شاعر و نقاش
زیبایی تو کار به دست همه داده ست
شاید قلم فرشچیان معجزه ای کرد
«بازار هنر» چند صباحی ست کساد است
جز خنده سزاوار برای دهنت نیست
نقاشی رنگ لبت این قدر که شاد است
یک کار فقط روسری ات دارد و آن هم
بر هم زدن دائم آرامش باد است
من شاعرم و در پی مضمون جدیدم
هر کار کنی پشت سرت حرف زیاد است
فرامرز محمدزاده
اين چنين راهي ميخانه نشو ميترسم !!
اي دل شيفته ؛ديوانه نشو ميترسم !!
مشکلي نيست اگر مست نگاهي باشي !
ليک در بند ؛ دو پيمانه نشو ميترسم !!
نور شمع است که از دور تماشا دارد !
بي خود از خود شده ؛ پروانه نشو ميترسم !!
آخر قصه مجنون به خدا ليلا نيست !
با خودت اين همه بيگانه نشو ميترسم !!
سفره عشق ؛ فريبي ست و شرابش زهري ¡
گرم اين سفره شاهانه نشو ميترسم !!
عارفانش همه دل خون شده و حيرانند !
بي سبب عارف و فرزانه نشو ميترسم !!
در کويري که ندارد گل و ريحان اي دل !
خاک آن بي ثمر است ؛ دانه نشو ميترسم !!
کامراني کن و از خير رسيدن بگذر !
مست يک وعده رندانه نشو ميترسم !!
فرامرز محمدزاده
من اسیرم ، عاشقم عاشق تر از افسانه ها
با خیال روی تو من ماندم و ویرانه ها
سر خوش استم من اگر با من بمانی تا ابد
گر نمانی وایِ من از طعنۀ بیگانه ها
من نه آن شمعم که با آتش هم آغوشی کنم
من خود آتش می شوم آتش تر از پروانه ها
حل نمی گردد معمای دلم با عقل تو
صد معما حل شود در محفل دیوانه ها
فرامرز محمدزاده
پيچيده تر از بند نگاهت تله اى نيست
بگذار كه صيد تو شوم،مسئله اى نيست
وقتى دلمان ساكن يک منزل نور است
انگار ميان من و تو فاصله اى نيست
شيرينى تكرار تو در قالب يک ذكر
در هيچ نماز سحر و نافله اى نيست
يك تير رها شد به گلوى غزل من
خون مى چكد از شعر، ولى حرمله اى نيست
موى تو به زنجير كشيد عاقبتم را
نه ؛قدرت گيسوى تو در سلسله اى نيست
حكمى كه نگاهت به تمناى دلم داد
حق بود گمانم! تو بخواهى،گله اى نيست
لرزى كه به اندام من انداخت نگاهت
در قدرت تخريب گرِ زلزله اى نيست
هر روز تو را از همه مى پرسم و افسوس
در پاسخ آشفتگى من "بله" اى نيست
فرامرز محمدزاده
"گل کجا ؟ گلبو کجا ؟ دشت ِپر از آهو کجا ؟"
دلبر ِ قامت بلند و، آن سیه گیسو کجا ؟
خند ها را دیده ام ،دیوی ز غم دزدید و برد
چشم ِدزدیده خطا کرده ،بگو :ابرو کجا ؟
پیرِ دنیا کرده خود را چون بَزَک با خون ِدل
خود تو پیدا کن ،نگو این سو و هم ،آن سو کجا؟
چونکه خشکیده است ،دریای محبت ،بینِ ما
سخت گردد ،آب یابی ،این همه و ،جو کجا؟
لیک ،این مهرِمن و ما ،ریشه اش دیرینه است
خصم را ،آگاهی اما ،کی ز ما و، خو کجا ؟
حجّت ِاین شعر شد، رویای زیبای خیال
من کم ام بسیار و ،هم بسیارهای او کجا ؟
فرامرز محمدزاده
وقتی بیایی سینه را ، خانه تکانی می کنم
رنگ تمام پردهها را آسمانی می کنم
وقتی بیایی روز وشب چون کودکان نو سخن
باذوق ،دردنیای توشیرین زبانی میکنم
آنقدرخیره مانده ام برعکسهای کهنه ات
انگاردارم قابهاراهم روانی میکنم
طاقت نمی آرم کسی آیینه ات رابشکند
باقیل وقال سنگهاهی مهربانی میکنم
من باتمام واژههااتمام حجت کرده ام
شعرتورا...شورتورا...روزی جهانی میکنم
یک جای دنیاشعرباهم آشتیمان میدهد
آنوقت هرشب درهوایت شعرخوانی می کنم
دیگرچه فرقی میکندمن پیرباشم یاجوان
وقتی توباشی تاآخر دنیاجوانی میکنم
فرامرز محمدزاده
بزن دف را که من امشب خراب یاد دلدارم
پرُ از عشقم ولبریزم تُهی از عقل و پندارم
بزن مطرب بزن تا من ببارم عشق از چشمم
خرابم ، این سبک سر را کدامین شانه بگذارم .؟
دعاکن مستی ام امشب بماند تا سحر بامن
چوهوش آید سرم بینم درآغوش که بیدارم..؟
صدای زیر و بم های دفت دیوانه ام کرده
چنان مدهوش و شیدایم که جز این حال ، بیزارم
تنم اینجا منم آنجا به دنبال تو میگردد
به جام مستی ات سوگند مست از عطر دیدارم
بزن مطرب بزن ، جامی دگر را سرکشم شاید
خراب آباد او گردم بفهمد زخمها دارم
کسی جز او نمی رقصد میان موی رگهایم
بفهمم با تمام مستی ام هشیار هشیارم.....
فرامرز محمدزاده
بغضی که مانده در دل من وا نمیشود
حتی برای گریه مهیا نمیشود
بعد از تو جز صراحت این درد آشنا
چیزی نصیب این من تنها نمیشود
آدم بهانه بود برای هبوط عشق
اینجا کسی برا تو حوا نمیشود
دارم به انتهای خودم میرسم ببین
شوری شبیه باد تو برپا نمیشود
از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم
احساس من درون غزل جا نمیشود..
فرامرز محمدزاده
نان خشکی،شانه ای پردرد دارم ،میخری؟
دست هایی ناتوان و سرد دارم ،میخری؟
آتش گلگون رویم ناگهان خاموش شد
حال یک صورت به رنگ زرد دارم ،میخری؟
چرخ گردونی سیه،بشکسته و بی رنگ و رو
بر سرم صدها بلا آورد دارم ،میخری؟
خاطرات دلبری زیبا ولی پیمان شکن
کاین ستم ها بر دل من کرد دارم ،میخری؟
کنج آغوشی اگر داری خریدارم ولی
یک بغل با طعم درد طرد دارم ،میخری؟
نان خشکی!من نمک از زخم هایم میچکد
مرده ای از جنس مرد مرد دارم ،میخری؟
حسن درویشی
خبرنامه وب سایت: